با کدام گل سرخ جواب محبتهای تو را کنم
هنوز معنای عشق نمی دانستم که تو با عشق ورزیدن به من عشق را نشان دادی
وقتی قلم در دست داشتم تا به جای گل سرخ نامه ای برایت بنویسم
هیچی به ذهن نمی رسید به جز اینکه بگویم
دوستت دارم
پس فرصتی برای عاشقی من بده
فرا رسید لحظه ای که کاش فرا نمی رسید.
فرا رسید لحظه ای که کاش در اعماق زندگی محو می شد و به سر نمی رسید.
لحظه جدایی چقدر سخت است .
لحظه جدایی دو رفیق تنهایی ها ، دو رفیقی که با هم در لحظه های غربت بودند ، و درد و دل می کردندو درد دل هم را احساس میکردند از ته دل.
با هم بودند در تمام لحظه های غربت ، در تمام لحظه های شادی و غم و غصه با هم بودند و خاطرات زیبا و بیاد ماندنی بر جا گذاشتند.
حالا که خاطرات زیبا به جا گذاشتند و همیشه با هم بودند اینک باید از هم جدا شوند.
لحظه جدایی خیلی سخت است لحظه ای که تنها در چشمان دو رفیق اشک دیده میشد.اشک دوری ، اشک فاصله ، اشک جدایی.
اشکهایی که هر قطره از آن بیانگر یک خاطره از لحظه های با هم بودنشان بود.
قطره اول که از چشمانشان جاری شد به یاد روزهای آشناییشان ریخته شد.
قطره دوم اشکهایشان، به یاد روزهایی که با هم بودند ریخته شد.
قطره سوم اشکهایشان به یاد لحظه سخت جداییشان ریخته شد ، و بقیه اشکهایشان فقط برای
اینکه دلشان خالی شود ودیگر بغضی در گلویشان نباشد از چشمانشان سرازیر شد.به یاد
خنده ها ، قهقهه ها ، به یاد غصه ها ، شادی ها و گریه ها اشک میریختند.و اینک زمانش و فرا
رسیده بود که شعر جدایی را می خواندند.
شعری که در آن آواز غمگینی بود ، شعری که در آن آواز آغاز جدایی بود.
دست رفاقت در دستان هر دویشان گرمای خاصی به آن لحظه سرد غمگین بخشیده بود اما سرنوشت اینچنین می خواست!
حالا که آنها از هم جدا شده اند و باید دوری هم را تحمل کنند در عوض قلبهایشان تا ابد در کنار هم به رسم رفاقت باقی خواهد ماند
سلام بهانه من برای زندگی ....
سلام بهانه من برای زندگی ....
دلت تنگ است ..... می دانم !!
قلبت شکسته است ..... می دانم !!
دوری برایت سخت است ...... می دانم !
اما برای چند لحظه ای ارام بگیر ..... تا برایت بگویم...
بگویم از دنیایی که به هیچ کس وفا نمی کند....
و مردمی که به جز خودشان هیچ کس را نمی بینند..!
بگویم از انچه که در این مدت بر من گذشت.....
اما گریه نکن ....که حال و هوای تو مرا بارانی تر می کند...
گریه نکن که چشمهای من نیز به گریه خواهند افتاد...
بیا و درد دلت را به من بگو...
و مطمئن باش که قول می دهم ارامت کنم...!
با گریه خودت را ارام نکن....گریه نکن که اشکهایت مرا نا ارامتر می کند..
گریه تو مرا به دلتنگی های دیرینه ام می کشاند....
گریه نکن چون منهم مانند تو اشفته می شوم..
می دانی که دوست ندارم ان چشمهای زیبایت رو خیس اشک ببینم ..
ای عزیزم ...
ای زندگی ام ....
ای عشقم .....
اینها تمام حرفهایی بود که در اوج دلتنگی با دل نا ارام خود ارام ارام گریستم...
برای دلی که هنوز در نبود تو ....
و ارام ... ارام می میرد...!باور کن بغض راه گلویم را بسته است....
اما گریه نمی کنم...
می خواهم برایت فقط بنویسم...
اما تو بگو بهانه ام ...
می خواهم به یاد گذشته .... اما اینبار با دستانی سرد اشکهای گونه هایت را پاک کنم ( به یاد روزهای از دست رفته )بهانه ام :
بیا و دستهایت را در دستهایی بی روجم بگذار....
و به یاد روزهای اول اشنایی مان دوباره ...ببار ...
این بار می خواهم جور دیگری اشکهایت را پاک کنم..!
سرت را بر روی شانه هایم بگذار ...و ارام در گوشم زمزمه کن ...
باور کن به درد دلهایت گوش خواهم کرد...
می دانی اگر هنوز هم دلی برایت مانده باشد
وقتی دست نوشته هایم را می خوانی ....
اشک از چشمان سرازیر می شود....
پس برای اخرین بار هم گریه کن....
چون این درد دلی بود که در اوج بی کسی .....
من نیز با چشمانی خیس برایت نوشتم.....